آیا دوباره روی لیوان ها خواهم رقصید؟
اول. مچاله شدم تو تختش و سرم را توی بغلم قایم کردم که اشک هام را نبیند.از اتاق که داشت می رفت بیرون، ملتمسانه گفتم:عمه؟ قول دادی ها ... :(
دوم. خواب دیدم با شیطنتی کودکانه می دود روی لیوان ها. می رقصد روی لیوان ها. هی من فریاد می زدم که دختر! لبه ی لیوان ها شکسته... نمی شنید. می رقصید و عین خیالش نبود که شیشه تو پاش فرو می رود و خونی تر می شود. من دلم ریش و ریش تر می شد. و او خوشحال، حواسش پی ِکشیدنِ گیس دختر سید جواد بود. آن قدر جرئت و جربزه نداشتم حتی، که بروم جلو و بگویم که: منم بازی؟!...
دیوانه! به تماشای من نیا! به تماشای منِ بزدل...
سوم. از این غزل های پست مدرنی که این روز ها پیرهن های حیاشان را پاره می کنند و برهنه، رو صفحه ی وبلاگ ها می لولند، بیزارم. مزه ی اسیدی فحش توی صورت لطیف شعر نپاشید،لطفا. من به یکی دو بیت شرم، همراه با سرخی گونه ها و پایین انداختن محجوبانه ی نگاه ها نیاز دارم. کاش دست می بردم زیر بالشم و دیوان حافظ بیرون می آمد.
چهارم.ترسم که اشک در غم ما پرده در شود/ وین راز سر به مهر به عالم سمر شود...